من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
«و من فکر میکنم» و من فکر میکنم... حتی اگر چنین نیز نبود، بودم.
نظرات شما عزیزان:
پاسخ: من و تو که مسلما خوشبخت نمیشیم... ولی من میدونم که هم من خوشبخت میشم هم تو. دونقطه-چشمکِ صدادار
بسّـــــه دیگه که فرتولت فرشت (پسر عموی برتولت برشت) در نمایشنامه ننه دلاور و وابستگان (هیچ ربطی به ننه دلاور و فرزندان نداره هاا!!) میگه :
شمشرها را غلاف کنید که خوشی هم حدی دارد!
پ.ن : ما آزمودیم در این پست بخت خویش بیرون میشکیم ازین ورطه رخت خویش!
تا پست های بعدی خدانگهــــــدار
پ.ن : هوا چه قدر بوی ماهی گرفته :|
پاسخ:پاسخ: وقتی یاد کلاس سیستم عامل امروز میفتم، کم کم یه تردیدی تو دلم جوونه میزنه که...
نکنه خوشی هم حدی نداره... دونقطه-متفکر...!!!
--
قربون دسست رختاتو که میبری اون دامن قرزمتم وردا ببر... این گیتارم بیا وردا ببر... همه رو وردا ببر... چیزی جا نذاری!!
ما ازوناشیم که باید دورمون سیم خاردار بکشن...
ببین دیگه چقد هیشکی دوست نداشته که سپردنت دست ما!!!
پاسخ: هعـــــی... حعیف... حعیف که مجبورم دوستون داشته باشم! :|
عاقا... من خلاقیت(!) پاسخ نطراتم برا امشب تموم شد(از شما چه پنهون از مال چند شب بعدمم برداشته بودم-چه کند بینوا ندارد بیش) پس تا برنامه بعّد، خداآآآآآ....، نگهدار !! :|
وگرنه...
کسی نه به فکر کردن فکر می کنه...
و یه واقعیتی رو باید بهت بگم...
که نه هیشکی تورو دوس داره! و لازمه بگم که تو دیگه بزرگ شدی و باید این واقعیت رو قبول کنی که بچه واقعی ما نیستی!!!!!
پاسخ:
عااااقاااا... این دستان مبارک من بود که به این انظار (جمع نظره :|) مهر تایید زد!!
دیگه مجبورم کردین بگم: خوشی هم حدی داره !!!
( احیانا امشب ماه کامل نیست؟ -اقدامات دست جمعی داره صورت میگیره دونقطه-مشکوک)
بیشتر پست بذار فاطمه!روحم شاد شد نصفه شبی
پاسخ: خدایا... جوونامون یکی یکی دارن از دست میرن!
فقط به من و تو حسودیش میشه :|
به قول شاعر گفتنی :
نروووو نرووو تو هم مثه من نمی تونی دووم بیاری نرووو
تو هم مثه من تو غصه کم میاری نرووو ...
شاعر ساکت شد حالا تو "ووو" بده فاطمه!
معصومه نوشت(تقدیم به عشقم!):
معصوووومه؟؟؟
من غیرت دارم!
نهههه میخوام بدونم اون دامن قرمزه رو باید فاطمه دیده باشه ولی من نه؟؟؟
تازه گمشم کردی؟؟؟
من اون رو با عرق ریختن ،با عشق خریده بودم!
اینه جواب احساسات من؟
فاطمه نوشت(نامه ای به فیلسوف قصه!):
این فکر نیست که هست
این نیست هست که فکره
و ما فقط فکر هست بودن رو نیست کردیم
و اشتباه ما نیستن در بودنه...
متوجه شدی یا بیشتر توضیح بدم؟
پاسخ:
معلومه که متوجه شدم... منظورت این بود که کلاغا دم غروب، شور و غوغایی دارن... رو درختای چنار هر کدوم جایی دارن!
از این اضح تر نمیتونستی بگی.. ممنوووونم :|
دامن من چین چینیه
آبی آسمونیه
ستاره های ریز داره
فقط مال مهمونیه
وقتی که من چرخ میزنم
تموم چیناش وا میشه
تو آسمون دامنم
ستاره ها پیدا میشه
پاسخ: من دیگه حرفی برای گفتن ندارم (و وجود هر گونه رابطهای رو با معصومه تکذیب میکنم)
)) جدا چرا اینقدر چرت و پرت میگی؟نه که فضول باشماااا نه واقعــــا!فقط درک این فقره واسم جالبه!
پاسخ: بس که چرت و پرت شنیدیم !!! درس چرت!! کتاب پرت!! زندگی چرت و پرت!!
حالا معصومه شریعتی عاشق جونم... کدوم دامنت؟؟؟؟؟ نگو که اون قرمز چین چینه از کفت برفت که دیگه عمرا مثل اون گیر بیاری :|
) تو این همه فلسفه؟محاله محاله!
جدی نوشت :
این ما نیستیم که فکر داریم پس هستیم این فکره که ما رو داره پس هست!
معصومه شریعتی :-"
پاسخ: این جوجهها که سر از تخم بیرون در میارن... دنیا رو میبینن... فکر میکنن دیگه همه چیو دیدن و اینا... واسه همین یه بند میگن جیک جیک جیک... حکایت من(همین من رو بعدا اشاره خواهم کرد) و تو هم الان همین جوجههاس (البته فکر کنم تابلوئه که صرفا برا اینکه ناراحت نشی اون «من» رو(که قبلا اشاره کرده بودم!!) آوردم تو جمله قبلیم :دی
و اما...
جمله تو باز هم پست منو تایید میکنه! بوگو چرا؟ چون اگه ما فکر نداشتیم، یکی دیگه فکر داشت، اونی که فکر داشت بود! اونی که نداشت هم بود! چون ما بودیم. هم اونی که نداشت بود هم اونی که داشت بود ! یعنی بود و نبود از فکر نبود... از هر چی بود، بود، همین که بود خوب بود. ما که راضی بود! اونی هم که راضی نبود نبود! حالا بگو این نبود کدوم نبود بود؟ نبودِ خودش بود یا نبود فکرِ رضایتش بود یا اینکه اصلا نبود، نبود، بود بود!
مخم ترکیبووووووووود!!! :|